گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حماسه حسینی
جلد اول
بخش سوم : عنصر تبليغ در نهضت حسينی ( تبليغ در اسلام )
جلسه اول : مفهوم تبليغ


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باری الخلائق اجمعين والصلوش والسلام علی عبدالله‏
و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابی القاسم محمد صلی‏
الله عليه و آله و سلم و علی آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفی‏
بالله حسيبا »( 1 ) .
همان طوری كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگی ، يعنی از نظر
اينكه غراء و ساده و تك معنی باشد و يا اينكه چند معنی و چند لايه و
دارای صورت و باطن باشد ، فرق می‏كند ، نهضتها و حركتهای انسانها هم عينا
همين طور است . ما دو نوع سخن می‏توانيم داشته باشيم : سخنی كه تك معنی‏
باشد و سخنی كه چند معنی و چند پهلو باشد . بهترين مثلش آيات قرآن مجيد
است . قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم می‏كند : آيات محكمات و
آيات متشابهات ، آيات محكمات آياتی است كه از نظر لفظ و عبارت تك‏
معنی است
يعنی يك معنی و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمی‏توان استفاده كرد .
ولی آيات متشابهات آياتی است كه در آن واحد از آنها چند معنی می‏توان‏
استنباط كرد ، و البته برای اينكه در معانی متشابه ، به اشتباه نيفتيم‏
بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه " ام‏
الكتاب " است .
گفتيم نهضتها و حركتهای انسانها هم عينا همين طور است . ممكن است‏
نهضتی تك معنی و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد ، يعنی‏
در آن واحد مقصدها و هدفهای مختلف داشته باشد ، گو اينكه همه آن هدفها
بازگشتشان به يك هدف اصلی باشد . يك نهضت می‏تواند در آن واحد دارای‏
جنبه‏ها و ابعاد مختلف بوده باشد .
نهضت امام حسين عليه‏السلام يك نهضت چند مقصدی و چند جانبه‏ای و چند
بعدی است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفی در مورد اين نهضت شده‏
است ، محاذی بودن عناصر دخيل در آن است . ما وقتی كه از جنبه بعضی‏
عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه می‏كنيم ، می‏بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم‏
تسليم در مقابل قدرتهای جابره و تقاضاهای ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد .
از اين نظر ، اين نهضت يك نفی ، نه وعدم تسليم است . آن جنبه اين است‏
كه همه می‏دانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آن همه‏
توطئه‏هايی كه برای اين كار چيدند ، يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهای‏
بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسين بن علی عليه‏السلام‏
كسی كه از او خيلی حساب می‏برد ، بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشی‏
همه مردم بشود و در واقع تعهدی از حسين بن علی عليه‏السلام در مورد خودش‏
بگيرد .
پس از مرگ معاويه ، يزيد بلافاصله نامه‏ای از شام به حاكم مدينه "
وليد بن عتبة بن ابی سفيان " كه از بنی اعمام خودش بود نوشت و در آن ،
خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جای پدرش نشسته است را به او
رساند . و در نامه جداگانه‏ای نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسين‏
بن علی عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيری . امام حسين‏
عليه‏السلام حاضر به بيعت كردن نشد ( كه داستانش را شايد مكرر شنيده‏ايد )
و پس از چند روزی كه در مدينه توقف كرد در حاليكه ميدانست اينها دست‏
بردار نيستند ، با اهل بيت و خاندانش بسوی حرم امن الهی " بيت الله‏
الحرام " در مكه حركت كرد و به آنجا رفت . يعنی در دهه آخر ماه رجب‏
بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضای‏
بيعت كردند .
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه‏السلام به‏
طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست ،
وارد مكه شد ، و تا هشتم ماه ذی‏الحجه در مكه اقامت كرد . به هر حال به‏
هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايی را كه از او شده بود تمكين كند . اين ( پاسخ‏
منفی داد ) يك گفته است ، گفته‏ای كه به اين نهضت ماهيت مخصوص می‏دهد
، و آن ماهيت نفی و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهای جابرانه قدرت‏
حاكم زمان است
عنصر ديگری كه در اين نهضت دخالت دارد ، عنصر امر به معروف و نهی از
منكر است كه در كلمات خود حسين بن علی عليه السلام تصريح قاطع به اين‏
مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادی دارد . يعنی اگر فرضا از او بيعت‏
هم نمی‏خواستند باز او سكوت نمی‏كرد .
عنصر ديگر ، عنصر اتمام حجت است . در آن روز ، جهان اسلام سه مركز
بزرگ و مؤثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر ( ص ) بود ، شام كه‏
دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علی عليه‏السلام بود ،
و بعلاوه شهر جديدی بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن‏
الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامی می‏دانستند و از اين جهت‏
با شام برابری می‏كرد . از مردم كوفه ، يعنی از سربازخانه جهان اسلام بعد
از اينكه اطلاع پيدا می‏كنند كه امام حسين ( ع ) حاضر نشده است با يزيد
بيعت بكند ، در حدود هجده هزار نامه می‏رسد . نامه‏ها را به مركز می‏فرستند
، به امام حسين عليه‏السلام اعلام می‏كنند كه شما اگر به كوفه بيائيد ، ما
شما را ياری می‏كنيم . اينجا امام حسين ( ع ) بر سر دو راهی تاريخ است ،
اگر به تقاضای اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ‏
آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولی امام‏حسين ( ع‏
) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل‏
حرفها . امام حسين ( ع ) برای اينكه اتمام حجتی با مردمی كه چنين دستی به‏
سوی او دراز كرده‏اند كرده باشد به تقاضای آنها پاسخ می‏گويد ، به تفصيلی‏
كه باز شنيده‏ايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد
و رنگ ديگری به خود می‏گيرد .
يكی ديگر از جنبه‏های اين جنبش ، جنبه تبليغی آن است ، يعنی اين نهضت‏
در عين اينكه امر به معروف و نهی از منكر است و در عين اينكه اتمام‏
حجت است [ و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضای جابرانه قدرت‏
حاكم زمان است ] ، يك تبليغ و پيام رسانی است ، يك معرفی و شناساندن‏
اسلام است .
برای اينكه بحث خودمان را شروع بكنيم ، بايد معنی تبليغ را درست‏
توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهی از منكر بيان‏
بكنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسينی غير از عنصر امر به‏
معروف و نهی از منكر در اين نهضت است . تبليغ ، كلمه‏ای است كه در
قرآن مجيد زياد استعمال شده است . در قرآن كريم ، از پيغمبران خدا به‏
عنوان مبلغان رسالات الهی ياد شده است . البته منحصر به پيغمبران نيست‏
، غير آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل می‏كند كه : « يا قوم‏
لقد ابلغتكم رسالة ربی و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين »( 1 ) يا
درباره پيغمبران می‏گويد : « ما علی الرسول الا البلاغ »( 2 ) غرض اين‏
است كه كلمه " بلاغ " ، " تبليغ " ، " يبلغون " و آنچه كه مربوط به‏
اين ماده است ، در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . معنی اين كلمه‏
چيست ؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز ، سرنوشت شوم يعنی معنی منحوس‏
و منفوری پيدا كرده ، به طوری كه امروز در عرف ما فارسی زبانها تبليغ‏
يعنی راست و
دروغ جور كردن ، و در واقع فريبكاری و اغفال برای به خورد مردم دادن يك‏
كالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهی اوقات كه كسی درباره‏
موضوعی صحبت می‏كند ، وقتی می‏خواهد بگويد اينها اساسی ندارد ، می‏گويد آقا
اينها همه تبليغات است ، همه ، دروغ و فريبكاری است . بدين جهت ،
گاهی می‏بينيم بعضيها با استعمال اين كلمه در مورد امور دينی موافق نيستند
. ولی من در يك جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمه‏ای معنی‏
صحيحی دارد و آن معنی صحيح در استعمالات قرآن مجيد و " نهج البلاغه "
آمده است ، ما نبايد به جرم اينكه معنی تحريفی پيدا كرده است آن كلمه‏
را مجازات بكنيم ، بلكه بايد هميشه معنی صحيحش را به مردم بگوئيم .
تبليغ با وصول و با ايصال معنی نزديك دارد . در زبان عربی در خيلی‏
موارد ، يك ظرافتها و لطافتهائی است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسی‏
خودمان با اينكه زبان شيرين و وسيعی است ، نمی‏بينيم . ما در زبان عربی‏
كلمه " ايصال " داريم ، كلمه " ابلاغ " هم داريم . معنی ايصال چيست ؟
مثلا اگر بگوئيم پارچه‏ای را " ايصال " كردم ، يعنی آن را رساندم . "
ابلاغ " در فارسی يعنی چه ؟ اگر بگوئيم فلان چيز را ابلاغ كردم ، باز
می‏گوئيم يعنی رساندم . در فارسی در مورد هر دوی اينها كلمه " رسيدن " و
" رساندن " به كار برده می‏شود ، ولی در زبان عربی " ايصال " را به‏
جای " ابلاغ " نمی‏شود به كار برد و " ابلاغ " را هم به جای " ايصال "
نمی‏توان بكار برد " ايصال " معمولا در مورد رساندن چيزی به دست كسی يا
در حوزه كسی است ، يعنی در مورد امور جسمانی و
مادی به كار می‏رود . اگر كسی بخواهد پاكتی را به شخص ديگری برساند ، در
اينجا كلمه " ايصال " را به كار می‏برند . يا اگر كسی پيش شما امانتی‏
دارد ( امانت مادی ) و شما اين امانت را به او برسانيد ، اينجا می‏گويند
امانت را به صاحبش ايصال كرد .
ولی ابلاغ ، در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است . يعنی در مورد
رساندن چيزی به فكر و روح و ضمير و قلب كسی به كار می‏رود . و لهذا
محتوای ابلاغ نمی‏تواند يك امر مادی و جسمانی باشد ، حتما يك امر معنوی و
روحی است ، يك فكر و يك احساس است ، و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را
در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار می‏برند . می‏گويند : ابلاغ‏
پيام كرد ، ابلاغ سلام كرد . وقتی كه ابلاغ پيام می‏كند يعنی فكری را ،
پيغامی را به ديگران می‏رساند . و هنگامی كه ابلاغ سلام می‏كند ، ابلاغ‏
احساسات می‏كند ، ابلاغ عشق می‏كند . در مورد چنين چيزهايی ، كلمه تبليغ و
" ابلاغ " به كار می‏رود و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه‏
عبارت است از پيامها به كار برده است .
پس تبليغ يعنی رساندن يك پيام از كسی به كس ديگر . كلمه پيامبر و
پيغامبر كه در زبان فارسی آمده است ، ترجمه كلمه " رسول " است كه به‏
معنی مبلغ رسالت می‏باشد . كلمه " رسالت " از كلماتی است كه سرنوشت‏
خوبی پيدا كرده است . البته ما فارسی زبانها ( و تا اندازه‏ای عربی‏
زبانها ) به چيزهايی رساله می‏گوئيم كه با آن مفهومی كه " رسالت " در
قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوه‏های كوچك
نوشته‏های كوچك كه حجمشان به اندازه يك كتاب نيست را رساله می‏گويند ،
و حال آنكه موضوع رساله به پيامی ارتباط ندارد . مثلا فرض كنيد كسی‏
كتابچه‏ای می‏نويسد درباره ريشه فلان لغت ، درباره دستور زبان فارسی يا
دستور زبان عربی ، می‏گويند فلانی در فلان موضوع رساله‏ای نوشته است ، در
حالی كه اين اسم با آن موضوع ( مثلا ريشه لغت ) جور در نمی‏آيد .
" رساله " در جايی بايد به كار رود كه پيامی در كار باشد ، اما كسی‏
كه يك مسئله علمی يا ادبی را حل كرده است ، پيامی برای كسی نياورده‏
است . در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست . ولی اخيرا كلمه "
رسالت " را در لفظ فارسی به كار می‏برند و مثلا می‏گويند فلانی رسالتی در
جامعه خودش دارد . يعنی امروز در مورد كسی كه احساس می‏كند برای جامعه‏
خودش و در جامعه خودش وظيفه‏ای دارد كه بايد آن را انجام بدهد ، می‏گويند
او رسالتی دارد ، و اين تعبير ، و آن تعبيری كه در قرآن برای كلمه "
رسالت " آمده است ، اگر يكی نباشند خيلی به هم نزديكند ، و به عبارت‏
ديگر ، اين مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسيار نزديك است . قرآن‏
می‏فرمايد : « الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله‏
( 1 ) ، آنانكه پيامهای الهی را به مردم می‏رسانند و جز از خدا از احدی‏
بيم ندارند . اين ، شرط بزرگی برای پيام‏رسان است كه بعدها اگر موفق شديم‏
، انشاء الله درباره‏اش بحث می‏كنيم .
وقتی معلوم شد كه " ابلاغ " يا " تبليغ " رساندن پيام است ، نتيجه‏
می‏گيريم تبليغ كه در قرآن آمده است ، و امر به معروف و نهی از منكر كه‏
آنهم در قرآن آمده ، دو مسئله جداگانه هستند . البته با يكديگر پيوستگی‏
دارند ، ولی دو مسئله هستند .
تبليغ ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است ، پس مرحله شناخت است .
ولی امر به معروف و نهی از منكر مربوط به مرحله اجراء و عمل است .
تبليغ خودش يك وظيفه عمومی برای همه مسلمين است ، همچنان كه امر به‏
معروف و نهی از منكر يك وظيفه عمومی است . وظيفه‏ای كه هر مسلمان از
نظر تبليغ دارد ، اين است كه بايد اين احساس در او پيدا بشود كه به‏
نوبه خودش حامل پيام اسلام است . اما وظيفه‏ای كه هر مسلمان در مورد امر
به معروف و نهی از منكر دارد اينست كه بايد اين احساس در او باشد كه‏
مجری و جزء قوه مجريه اين پيام است كه بايد آن را در جامعه به مرحله عمل‏
و تحقق برساند و به آن لباس عينيت بپوشاند . اين است كه امر به معروف‏
و نهی از منكر يك مطلب است و تبليغ ، مطلب ديگر . از اين جهت ، عرض‏
می‏كنم كه نهضت حسينی علاوه بر جنبه ولايه و بعد امر به معروف و نهی از
منكر ، جنبه ولايه و بعد ديگری دارد ، و آن تبليغ است . اين نهضت متشابه‏
و تو در تو و چند لايه ، يكی از كارهايی كه انجام داده است ، اين است كه‏
ماهيت اسلام را آنچنان كه هست شناسانده است . پيام اسلام را به جهان‏
بشريت شناسانده و ارائه كرده است ، آنهم چقدر بليغ ! همان طوری كه عرض‏
كردم ، سخن بر دو قسم است : سخن محكم و سخن متشابه . می‏دانيد كه سخن از
نظر ديگر ، باز بر دو قسم است : سخن بليغ و سخن غير بليغ .
علمای اسلامی پاره‏ای از سخنان را سخنان فصيح و بليغ
می‏گويند . به چه سخنی سخن بليغ می‏گويند ؟ به سخنی كه بتواند منظور و هدف‏
گوينده را به خوبی و شايستگی به فكر و روح و به احساس طرف برساند ،
سخنی كه بتواند واقعا هدف گوينده را برساند . نهضت هم همين طور است ،
نهضت بليغ و نهضت غير بليغ داريم .
نهضت بليغ نهضتی است كه پيامی را كه می‏خواهد به دلها و فكرها و
احساسها ابلاغ بكند و برساند ، به خوبی برساند . از اين جنبه وقتی نگاه‏
می‏كنيم ، می‏بينيم كه بليغتر و رساتر و رساننده‏تر از نهضت حسينی ، نهضتی‏
در جهان پيدا نمی‏شود . نهضتی كه شما از يك طرف می‏بينيد از نظر ابعاد
مكانی جهانی شده است و از طرف ديگر از نظر زمانی بعد از حدود چهارده‏
قرن ، قدرت رسانندگی و قدرت نفوذش نه تنها كاسته نشده ، بلكه افزايش‏
يافته است . نهضتی است فوق العاده قوی .
حالا ، ما بايد مقداری راجع به خود تبليغ بحث بكنيم تا عناصر تبليغی در
نهضت امام حسين ( ع ) را درست بشناسيم و بيان كنيم . معنا و مفهوم‏
تبليغ را دانستيم ، و دانستيم كه قرآن مجيد روی كلمه تبليغ تكيه كرده‏
است . در نهج البلاغه جمله معروفی است درباره فلسفه بعثت انبياء .
می‏فرمايد : « فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق‏
فطرته و يذكروهم منسی نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ » ( 1 ) . يعنی خدا
، پيامبران را يكی پشت سر ديگری فرستاد . برای چه ؟ اولا برای اينكه :
خدا پيمانی با تكوين ، در سرشت آدميان نهاده است .
می‏خواهد بگويد دين ، امری نيست كه بر بشر تحميل شده باشد ، بلكه پاسخ‏
به ندای فطرت بشر است . پيمانی كه خدا بسته است ، روی كاغذ نيست ، با
لفظ نيست ، با صوت نيست ، با بيعت نيست ، بلكه با قلم تقدير است ،
در عمق روح و سرشت انسانهاست) می‏گويد پيغمبران آمده‏اند به مردم بگويند:
ايها الناس ! آن پيمانی كه در سرشت خود با خدای خود بسته‏ايد ، ما وفای‏
به آن پيمان را از شما می‏خواهيم نه چيز ديگر . « و يذكروهم منسی نعمته »
( 1 ) ، پيامبران ياد آورانند . « و يحتجوا عليهم بالتبليغ » ( 2 ) ، و
برای اينكه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام‏
حجت نمايند .
« و يثيروا لهم دفائن العقول » ( 3 ) . ( چه جمله‏های عجيبی ! )
می‏فرمايد : در عقلهای مردم ، در فكر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن‏
مردم ، گنجهايی مدفون است ، گنجهايی عقلانی در عقل مردم وجود دارد ، ولی‏
روی اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمده‏اند تا
اين غبارها را ، اين لايه‏های خاك را بزدايند و اين گنجی را كه مردم در
درون خود دارند به خود آنها بنمايانند . هر فردی در خانه روح و روان خود
گنجی دارد و از آن بی‏خبر است . پيغمبران آمده‏اند آن گنج را بنمايانند تا
هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد .
پيغمبران خدا همه مبلغند به اين بيان كه عرض كردم ، ولی همه
مشرع نيستند . اينست كه پيغمبران خدا دو دسته‏اند : پيغمبرانی كه هم‏
مشروعند و هم مبلغ ، و پيغمبرانی كه فقط مبلغند . پيغمبران مشرع يعنی‏
پيغمبران قانونگزار كه عده‏شان خيلی كم است ، جمعا پنج تا می‏شوند : نوح ،
ابراهيم ، موسی ، عيسی و خاتم الانبياء صلی الله عليه و آله وسلم . ولی‏
همه پيغمبران ، مبلغ رسالات الهی هستند همچنانكه آمر به معروف و ناهی از
منكر هستند . اينكه شنيده‏ايد يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمده‏اند ،
هر پيغمبری ، برای بشر قانون نياورده ، آنها كه قانون آورده‏اند محدودند .
ساير پيغمبران مبلغ پيامی بوده‏اند ، كه پيغمبران مشرع آورده‏اند ، و آنها
را پيغمبران تبليغی بايد گفت . همان طوری كه بعد از پيغمبر آخرالزمان و
خاتم ، پيغمبر مشرعی نخواهد آمد ، بعد از او پيغمبر مبلغی هم نخواهد آمد
، ولی مبلغ بايد باشد ، چطور ؟ چون دوره ختميه دوره كمال و بلوغ بشر است‏
، در اين دوره آن وظيفه‏ای را كه صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منهای پنج‏
تا انجام می‏دادند ( و در واقع خدا خودش انجام می‏داد ، يعنی پيغمبرانی را
برای اين كار مبعوث می‏كرد ) ، يعنی تبليغ را ، بايد مردم عادی انجام‏
بدهند ، غير پيغمبران بايد انجام بدهند ، علماء و غير علماء بايد انجام‏
بدهند . اين است كه مبلغين واقعی اسلام ، پيامبران پيامبرند ، يعنی پيام‏
پيامبر را به مردم می‏رسانند .
اما ، شرط موفقيت يك پيام چيست ؟ چگونه پيامی می‏تواند موفق بشود ؟
آيا اسلام خودش پيام موفقی بوده است ؟ اگر آری ، راز موفقيت اسلام در
چيست ؟ شرايط موفقيت يك پيام چهار چيز است كه اگر اين چهار شرط در
يك جا جمع بشود ، موفقيت آن پيام
قطعی است ، ولی اگر اين چهار تا جمع نشود شكلهای مختلفی پيدا می‏شود .
اولين شرط موفقيت يك پيام ، عقلی بودن ، قدرت و نيرومندی محتوای آن‏
است . يعنی اينكه خود آن پيام ، برای بشر چه آورده باشد ، با نيازهای‏
بشر چگونه انطباق داشته باشد ، يعنی چگونه برآورنده نيازهای بشر باشد .
بشر صدها نياز دارد ، نيازهای فكری ، احساسی ، عملی ، اجتماعی و مادی‏
دارد . يك پيام نه تنها نبايد بر ضد نيازهای بشر باشد بلكه بايد موافق و
منطبق بر آنها باشد . يك پيام در درجه اول بايد منطقی باشد ، يعنی با
عقل و فكر بشر سازگار باشد ، به گونه‏ای باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به‏
سوی خودش بكشد . يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسی باشد ،
برای مدت كمی ممكن است دوام پيدا بكند ، ولی برای هميشه قابل دوام‏
نيست . اين است كه در قرآن كريم دائما دم از تعقل و تفكر می‏زند . قرآن‏
هرگز عقل و منطق را ترك نكرده است ، بلكه از عقل و منطق به عنوان يك‏
پايه برای خود استفاده كرده و دعوت به تعقل نموده است .
همچنين برای اينكه محتوای يك پيام غنی و نيرومند باشد ، بايد با
احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان كانونی دارد غير از كانون عقلی و
فكری به نام كانون احساسات كه آن را نمی‏توان ناديده گرفت . توافق و
هماهنگی با احساسات و تا حدی اشباع احساسات عالی و رقيق بشر و نيز
هماهنگی با نيازهای زندگی و نيازهای عملی و عينی بشر ، از ديگر شرايط غنی‏
بودن ، محتوای يك پيام است . اگر پيامی با نيازهای طبيعی بشر ضديت‏
داشته باشد
نمی‏تواند موفق باشد .
حديثی داريم كه در فقه هم به آن استناد می‏كنند . پيغمبر اكرم فرمود :
« الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ( 1 ) يعنی اسلام علو و برتری پيدا می‏كند ،
غلبه پيدا می‏كند و چيزی بر اسلام پيروز نمی‏شود و غلبه پيدا نمی‏كند . اين‏
حديث از آن احاديثی است كه هر گروهی از علمای اسلام با يك ديد به آن‏
نگريسته و نوعی استنباط كرده‏اند و در واقع از آن جمله‏های متشابه پيغمبر
است ، به اين معنی كه از " جوامع الكلم " پيغمبر است ، يعنی يك لفظ
است به جای چند معنی . توضيح اينكه : علمای فقه كه از ديد فقهی به هر
چيزی نگاه می‏كنند ، از اين حديث چنين استنباط كرده‏اند كه در مقررات‏
اجتماعی اسلام هيچ قانونی كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان‏
برتری پيدا كند وجود ندارد ، و اسلام چنين قانونی را امضاء نمی‏كند . برای‏
مثال آيا در جامعه اسلامی ، يك نفر از اهل ذمه ( مانند يهوديان و مسيحيان‏
و احيانا زرتشتيان ) می‏تواند در حال و شانی قرار بگيرد كه او حاكم باشد و
يك مسلمان محكوم و مثلا يك بنده مسلمان را در اختيار خودش بگيرد ؟
فقهاء می‏گويند : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ، يعنی دست اسلام هميشه‏
بايد بالا باشد ، اسلام دست پائين را هرگز نمی‏پذيرد ، و از اين اصل احكامی‏
را استنباط می‏كنند .
متكلمين كه از جنبه ديگری به مسائل نگاه می‏كنند و به اين حديث از ديد
كلامی می‏نگريسته‏اند ( متكلم ، سر و كارش با منطق و استدلال
بحث و محاجه است ) ، می‏گويند : « الاسلام يعلو و لا يعلی عليه » ، يعنی‏
منطق اسلام بر هر منطق ديگری برتری دارد . آنجا كه منطقها و استدلالها با
يكديگر مواجه می‏شوند ، در عرصه استدلالها و در ميدان احتجاجها و در سرزمين‏
منطقها منطق اسلام بر هر منطق ديگری برتری و غلبه دارد . اين ، ديد و بعد
ديگری از اين حديث است . آنها كه از ديد اجتماعی به اين حديث نگاه‏
كرده‏اند ، مسئله را به شكل ديگری طرح می‏كنند ، می‏گويند : « الاسلام يعلو و
لايعلی عليه » ، يعنی در جريان عمل برتری با اسلام است ، چرا ؟ برای اينكه‏
قانون اسلام از هر قانون ديگری بر نيازهای بشر منطبقتر است و لذا راه‏
خودش را عملا بهتر باز می‏كند .
انسان وقتی نگاهی به دستگاههای تبليغاتی مسيحيت می‏كند و آن وسعت و
امكانات ، آن وسائل ، آن ابزارها ، آن افراد ، آن بودجه عظيم ، آن‏
تاكتيكها و آن همه تجهيزات و تشكيلات تبليغاتی را می‏بيند ، می‏گويد مگر
با اين همه دستگاه تبليغاتی مسيحيت ، اسلام می‏تواند ، مقاومت بكند ؟ !
واقعا عجيب است ! وقتی به خودمان نگاه می‏كنيم ، می‏بينيم از نظر دستگاه‏
تبليغاتی واقعا در حد صفر هستيم . هيچ دينی در دنيا به اندازه اسلام از
نظر دستگاه تبليغاتی و مبلغينش ضعيف نيست . حتی وقتی به يهود كه‏
اقليت است نگاه می‏كنيم ، می‏بينيم اين آبهای زير كاه بسيار مجهز هستند ،
لااقل به عوامل تحريف . اينها جنبه اثباتی ندارند كه مردم را دعوت به‏
يهوديگری بكنند ، ولی جنبه تخريبيشان زياد است ، يعنی تخريب مكتبهای‏
ديگران . شما می‏بينيد يك نفر يهودی يك عمر در يك رشته از رشته های‏
اسلامی درس می‏خواند برای اينكه
يك كرسی اسلامی را در يك دانشگاه اشغال بكند و در آن كرسی كار خود را
انجام بدهد ، يا يك كتاب بنويسد و در آن كتاب فكر خودش را پخش كند .
هيچ می‏دانيد كه ( اين را من از اهل اطلاع مكرر شنيده‏ام ) بيش از 90 درصد
كرسيهای اسلام شناسی جهان در اشغال يهوديهاست ؟ اسلام شناسهای جهان‏
يهوديها هستند ! شما ببينيد ، اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! ،
مسيحيت و اين يهوديت ! شما همينهايی كه اسمشان را گذاشته‏ايد فرقه ضاله‏
گمراه سياسی كه در كشور خودمان وجود دارند ، همين حزب كوچك را ببينيد
چقدر دستگاه تبليغاتيش قوی است !
در اين حال ، چند سال پيش بود در روزنامه‏ای خواندم ( از روزنامه‏
لوموند نقل كرده بود ) كه در طول چند سال اخير ، چهارده ميليون نفر از
مردم دنيا مسلمان شده‏اند . با كدام تبليغ ؟ مبلغی نبوده ، شايد حداكثر
يك راديوی مثلا ترانزيستوری داشته‏اند كه گاهی اوقات از كشورهای عربی‏
برنامه‏هايی می‏گرفته‏اند . با يك نفر مطلعی كه از اروپا آمده بود ، اين‏
موضوع را در ميان گذاشتم . اين شخص كه سالهای سال در اروپا بوده و الان‏
هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسيحی كه صحبت كردم ، گفت لوموند
اشتباه كرده ، در سالهای اخير بيست و پنج ميليون نفر مسلمان شده‏اند ، و
گفت در افريقا دو نيرو در حال پيشروی است ، اسلام و كمونيسم ، و مسيحيت‏
هر چه فعاليت می‏كند پيشروی قابل توجهی ندارد . در حالی كه دستگاه‏
تبليغاتی آن قوی و وسيع و دستگاه تبليغاتی اسلام ضعيف است . علتش اين‏
است كه محتواها فرق می‏كند ، اين محتوا قوی و منطقی است و آن محتوا به‏
اصطلاح
احساسی است ، از نظر احساسی بسيار قوی است . اين محتوا ، عملی است و
با زندگی عملی سر و كار دارد ولی آن محتوا تحميلی است . حرف اول اسلام ،
مثل آب در گلوی يك تشنه ، به گوارايی نفوذ می‏كند . می‏گويد عقل ، و با
عقل خدا و توحيد را اثبات می‏كند . ولی مسيحيت ، حرف اولش اين است كه‏
عقل را كنار بگذار و بگو تثليت !
ايام ، ايام محرم است و ما اين بحث را طرح كرده‏ايم برای اينكه پيام‏
حسينی را به مردم برسانيم و بعد بيان كنيم كه نهضت حسينی چگونه پيام‏
رسان اسلام بود ، چگونه امام حسين توانست با نهضت خودش پيام اسلام را به‏
جهان و جهانيان برساند .
امام حسين عليه السلام در هشتم ذی الحجه ، در همان جوش و خروشی كه حجاج‏
وارد مكه می‏شدند و در همان روزی كه بايد به جانب منا و عرفات حركت‏
كنند ، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غرای معروف را كه نقل‏
از سيد بن طاووس است ، انشاء كرد . منزل به منزل آمد تا به نزديكيهای‏
سر حد عراق رسيد . در كوفه حالا چه خبر است و چه می‏گذرد خدا عالم است .
داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسين‏
عليه السلام در بين راه شخصی را ديدند كه از طرف كوفه می‏آيد به اين طرف‏
( در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند .
بيابان بوده است ، و افرادی كه در جهت خلاف هم حركت می‏كردند ، با
فواصلی از يكديگر رد می‏شدند ) ، لحظه‏ای توقف كردند به علامت اينكه من با
تو كار دارم ، و می‏گويند اين شخص امام حسين عليه السلام را می‏شناخت و از
طرف ديگر حامل خبر اسف آوری بود ، فهميد كه اگر برود نزديك امام‏حسين ،
از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر ؟ بايد خبر بدی را به ايشان بدهد .
نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر . دو نفر
ديگر از قبيله بنی اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند ،
بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد ، چون قصد نصرت امام‏حسين را داشتند
، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله‏
اباعبدالله ( ع ) .
اينها تقريبا يك منزل عقب بودند . برخورد كردند با همان شخصی كه از
كوفه می‏آمد . به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند ، يعنی بعد
از سلام و عليك اين دو نفر از او پرسيدند نسبت را بگو ، از كدام قبيله‏
هستی ؟ گفت من از قبيله بنی‏اسد هستم ، اينها گفتند : عجب ! نحن اسديان‏
، ما هم كه از بنی اسد هستيم ، پس بگو پدرت كيست ، پدر بزرگت كيست ؟
او پاسخ گفت ، اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند . بعد ، اين دو نفر
كه از مدينه می‏آمدند ، گفتند از كوفه چه خبر ؟ گفت حقيقت اين است كه‏
از كوفه خبر بسيار ناگواری است و اباعبدالله ( ع ) كه از مكه به كوفه‏
می‏رفتند وقتی مرا ديدند ، توقفی كردند و من چون فهميدم برای استخبار از
كوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضايای كوفه را
برای اينها تعريف كرد .
اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولی كه رسيدند ، حرفی‏
نزدند ، صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله ( ع ) در منزلی فرود آمدند
كه تقريبا يك شبانه روز ، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند ،
فاصله زمانی داشت . حضرت ، در خيمه نشسته و عده‏ای از اصحاب همراه‏
ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبری‏
داريم ، اجازه می‏دهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا
می‏خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چيزی را
مخفی نمی‏كنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكی از آن دو نفر
عرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردی كه ديروز با شما برخورد كرد
ولی توقف نكرد ، ملاقات كرديم ، او مرد قابل اعتمادی بود ، ما او را
می‏شناسيم ، هم قبيله ماست ، از بنی‏اسد است . ما از او پرسيديم در كوفه‏
چه خبر است ؟ خبر بدی داشت ، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به‏
چشم خود ديدم كه مسلم و هانی را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در
حالی كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند ، در ميان كوچه و بازارهای كوفه‏
می‏كشيدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را كه شنيد ، چشمهايش پر
از اشك شد ولی فورا اين آيه را تلاوت كرد : « من المؤمنين رجال صدقوا ما
عاهدوا الله عليه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا
( 1 )
در چنين موقعيتی ابا عبدالله ( ع ) نمی‏گويد كوفه را كه گرفتند ، مسلم‏
كه كشته شد ، هانی كه كشته شد ، پس ما كارمان تمام شد ، ما شكست خورديم‏
، از همينجا برگرديم . جمله‏ای گفت كه رساند مطلب چيز
ديگری است . اين آيه قرآن كه الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب‏
است . يعنی بعضی مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق‏
شهيد شدند ، و بعضی ديگر انتظار می‏كشند كه كی نوبت جانبازی آنها برسد .
فرمود : مسلم وظيفه خودش را انجام داد نوبت ماست .

كاروان شهيد رفت از پيش
وان ما رفته گير و می‏انديش
او به وظيفه خودش عمل كرد ، ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك‏
سخنانی گفتند . عده‏ای هم بودند كه در بين راه به اباعبدالله ( ع ) ملحق‏
شده بودند ، افراد غير اصيل كه اباعبدالله ( ع ) آنها را غيظ و در فواصل‏
مختلف از خودش دور كرد . اينها همينكه فهميدند در كوفه خبری نيست ،
يعنی آش و پلوئی نيست ، بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) .
لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ، فقط خاندان و نيكان اصحابش با او
باقی ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خيلی كم بود ( در خود كربلا
عده‏ای از كسانی كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمرسعد ، يك‏يك‏
بيدار شدند و به اباعبدالله ملحق گرديدند ) ، شايد بيست نفر بيشتر همراه‏
اباعبدالله نبودند . در چنين وضعی خبر تكان‏دهنده شهادت مسلم و هانی به‏
اباعبدالله ( ع ) و ياران او رسيد . صاحب لسان‏الغيب می‏گويد : بعضی از
مورخين نقل كرده‏اند امام حسين عليه‏السلام كه چيزی را از اصحاب خودش‏
پنهان نمی‏كرد ، بعد از شنيدن اين خبر می‏بايست به خيمه زنها و بچه ها
برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد ، در حالی كه در ميان آنها
خانواده مسلم هست
بچه‏های كوچك مسلم هستند ، برادران كوچك مسلم هستند ، خواهر و بعضی از
دختر عموها و كسان مسلم هستند .
حالا اباعبدالله ( ع ) به چه شكل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر كوچكی‏
داشت . امام حسين ( ع ) وقتی كه نشست او را صدا كرد ، فرمود بگوئيد
بيايد . دختر مسلم را آوردند ، او را نشاند روی زانوی خودش و شروع كرد
به نوازش كردن . دخترك زيرك و باهوش بود ، ديد كه اين نوازش ، يك‏
نوازش فوق‏العاده است ، پدرانه است ، لذا عرض كرد يا اباعبدالله ! يا
ابن رسول الله ! اگر پدرم بميرد چقدر . . . ؟ اباعبدالله ( ع ) متأثر شد
، فرمود : دختركم من به جای پدرت هستم . بعد از او ، من جای پدرت را
می‏گيرم . صدای گريه از خاندان اباعبدالله ( ع ) بلند شد . اباعبدالله ( ع‏
) رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود : اولاد عقيل ! شما يك مسلم داديد كافی‏
است ، از بنی عقيل يك مسلم كافی است ، شما اگر می‏خواهيد برگرديد ،
برگرديد . عرض كردند يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! ما تا حال كه‏
مسلمی را شهيد نداده بوديم ، در ركاب تو بوديم ، حالا كه طلبكار خون مسلم‏
هستيم ، رها كنيم ؟ ابدا ، ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان‏
سرنوشتی كه نصيب مسلم شد ، نصيب ما هم بشود .
و لا حول و لا قوش الا بالله العلی العظيم وصلی الله علی محمد و آله‏
الطاهرين